تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید


عاشقی از جان من نبست آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت


حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان


گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید

مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد


محمل عشق مرا خاک نیارد کشید

ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو


راه خرابات گیر رود و سرود و نبید